ازدحام جمعیت در ورودی موزه هنرهای تجسمی ، عبور را مشکل میکرد . به هر ترتیبی بود ، خودم را از تراکم شلوغی ، نجات دادم و به زحمت به ورودی موزه رسیدم . نگهبان دستانش را به دو طرف باز کرد و با لحن خشنی گفت : " کجا !؟ " به زحمت کیفم را از گیر جمعیتی که به هم فشرده بودند ؛ بیرون کشیدم و در حالیکه ، نفس نفس می زدم ، کارتم را نشانش دادم . و وقتی باز هم تردیدش را دیدم ، گفتم : " هماهنگ شده ؛ نگران نباش ." انگار اعتمادش جلب شد و راه را برایم باز کرد . با عجله از سرسرا گذشتم ، پله هارا دو تا یکی بالا رفتم و با عجله خودم را به محل تندیس اسب سیاه "بلک هورس" رساندم. یکی دو نگهبان ، ورودی تالار ، ایستاده بودند ، که خیلی هم گیر ندادند . لابد فکر کردند که اگر اجازه ورود نداشتم ؛ از همان ورودی اصلی مانعم می شدند . وارد تالارک تندیس که شدم ، پای مجسمه ، چنر نفری جمع بودند و هر یک ، دور جنازه ای که پای تندیس به زمین غلطیده بود ؛ مشغول کاری بودند . عکاسی پشت سر هم ، از تمامی زوایا ، با دوربین فلاش دارش ، عکس می گرفت . عاقله مردی خوش پوش ، که به نظر می رسید